داستان کوتاه – Ali and the magic carpet

علی و قالیچه ی جادویی اش

علی یک قالیچه ی جادویی در مغازه ی عمویش پیدا کرده است. این قالیچه او را به کجا خواهد برد؟ تماشا کنید!

راهنمای مطالعه ی داستان کوتاه:

۱. ابتدا می توانید یکی دوبار ویدیوی داستان را به صورت صوتی یا تصویری ببینید تا گوشتان به جملات عادت کند و خلاصه ای از داستان را متوجه شوید.

۲. اگر چیزی متوجه نشدید نگران نشوید. می توانید از متن داستان کمک بگیرید. ویدیو را پخش کنید و همزمان با متن پیش بروید. می توانید این کار را چندین بار انجام دهید. 

۳. حالا برای درک بیشتر متن داستان را به همراه ترجمه ی آن مطالعه کنید.

۴. می توانید در آخر به همراه ویدیو یا فایل صوتی داستان را با صدای بلند بخوانید.

 

 

متن داستان

One very hot day Ali finds a carpet in his uncle’s shop.

“What’s this?” Suddenly the carpet jumps! It moves and flies off into the air. “Hey! what’s happening?” 

A loud booming voice comes from the carpet. “Welcome O Master! I am a magic carpet!” 

First they fly high up into the sky and then they land in a jungle. It is hot and wet and it’s raining. 

Then they fly to the desert. It is very very hot and dry. 

After that they fly to the south pole. There is lots of ice and snow. It’s freezing.

“Where are we now? I can’t see!” “In the mountains! Can you see me?” 

“It’s very foggy.” Then they fly to a forest. It’s very windy there. 

Then they fly to an island in the sea. There is thunder and lightning. 

“Aaagh! Let’s go home!” Finally they fly back home. The carpet lands in the shop and Ali gets off. 

“Wow! what an adventure!” 

 

ترجمه داستان

یک روز خیلی گرم، علی در مغازه عمویش یک قالی پیدا می کند.

این چیست؟

ناگهان قالی می‌پرد و حرکت می کند و در هوا پرواز می کند.”هی! چه اتفاقی افتاده است؟

یک صدای بلند و عمیق از قالی می آید: “خوش آمدید! ارباب! من یک قالی سحر آمیز هستم.”

آن ها اول به سمت آسمان پرواز می کنند و سپس در جنگل فرود می آیند، آن جا گرم و مرطوب است و باران می بارد.

اوه ، هوا بارانی است.”

سپس آنها به سمت بیابان پرواز می کنند، آن جا خیلی خیلی گرم و خشک است.

امروز هوا خیلی خیلی گرم است.”

بعد از آن، آنها به سمت قطب جنوب می روند، مقدار زیادی یخ و برف وجود دارد، هوا بسیار سرد است.

الان ما کجا هستیم؟ من نمی توانم ببینم!” “در کوهستان، می توانی مرا ببینی؟”

“هوا خیلی مه آلود است.” سپس آنها به سمت جنگل پرواز می کنند، آنجا هوا خیلی طوفانی است.

سپس، آنها به یک جزیره در دریا پرواز می کنند، آنجا رعد و برق است.

اوه! بیا برویم خانه.” در نهایت، آنها به سمت خانه پرواز می کنند، قالی در مغازه فرود می آید و علی پیاده می شود.

واو! چه ماجرایی!”

 

 

   اگر علاقمند به مطالعه ی داستان های مبتدی بیشتر هستید کلیک کنید  

4.5/5 (2 نظر)

Leave a Reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *