داستان کوتاه – Eric the engine

اریک، یک ماشین بخار

سنگی روی ریل قطار قرار گرفته و قطاری در راه است! داستان را تماشا کنید!

راهنمای مطالعه ی داستان کوتاه:

۱. ابتدا می توانید یکی دوبار ویدیوی داستان را به صورت تصویری ببینید تا گوشتان به جملات عادت کند و خلاصه ای از داستان را متوجه شوید.

۲. اگر چیزی متوجه نشدید نگران نشوید. می توانید از متن داستان کمک بگیرید. ویدیو را پخش کنید و همزمان با متن پیش بروید. می توانید این کار را چندین بار انجام دهید. 

۳. حالا برای درک بیشتر متن داستان را به همراه ترجمه ی آن مطالعه کنید.

۴. می توانید در مرحله آخر، بعد از پخش هر جمله در ویدیو، آن را متوقف کرده و با صدای بلند تکرار کنید. به این روش، تکنیک سایه یا Shadowing گفته می شود. این روش به تقویت مکالمه و تقویت توانایی های شنیداری شما کمک می کند. 

 

متن داستان

One day there was a big storm. Lightning struck a mountain and a huge rock rolled onto the train line. 

Seagull saw what happened, He called his friends: rabbit, fox and mouse. 

“We must move it, The 10.15 London train will be here in one hour.” said rabbit.

The animals tried to move it. They pushed and pushed, but it would not move. 

“I know” said fox. “Let’s get Eric the Engine. He’s stronger than all of us” 

“There’s no time” said mouse. “I’ll get him” shouted seagull.

“Help! There’s a rock on the train line and the London train is coming very soon.”

Eric tooted his whistle and called his friends. All the engines gathered around.  

Eric was big and strong but not very fast. He asked the express trains to go ahead.

“You go first, then you.” said Eric. and he sent his friends ahead. “I’ll follow you” 

The engines raced along, but the London train was getting closer. 

The trains arrived, the two express trains pushed but the rock wouldn’t move. 

The London train was coming over the hill. Two more engines arrived and pushed too.

The rock moved a little but the London train was coming round the corner. 

“They can’t do it.” said mouse. Then Eric arrived. He tooted his whistle and pushed with all his strength. 

He pushed the four engines and the four engines pushed the rock. 

Slowly the rock moved. then it rolled faster and faster until it fell over the cliff. 

The London train arrived. It raced past the engines and the animals who were waiting on the other line. 

The train blew its horn “Thaaaank youuuu!” 

 

ترجمه داستان

روزی، طوفان بزرگی بود. رعد و برق به کوه برخورد کرد و یک تخته سنگ بزرگ به داخل ریل قطار غلتید.

مرغ دریایی دید که چه اتفاقی افتاد، او دوستانش، خرگوش، روباه و موش را صدا زد.

خرگوش گفت:” ما باید آن را جا به جا کنیم، قطار ساعت ۱۰٫۱۵ لندن یک ساعت دیگر اینجا خواهد بود.”

حیوانات سعی کردند آن را جا به جا کنند، آنها هل دادند و هل دادند اما آن تکان نخورد.

روباه گفت: “من میدانم! برویم و لوکوموتیو اریکرا بیاوریم، او از همه ی ما قوی تر است.”

موش گفت:”زمان نداریممرغ دریایی گفت:” من او را خواهم آورد.”

کمک! یک تخته سنگ در ریل قطار است و قطار لندن به زودی دارد می آید.”

اریک، سوتش را به صدا درآورد و دوستانش را صدا زد. همه ی لوکوموتیوها جمع شدند.

اریک، بزرگ و قدرتمند بود ولی خیلی سریع نبود، او از قطار سریع السیر خواست تا جلو برود.

اریک، گفت:”تو جلو برو و شما بعد از آن برویداو دوستانش را جلو فرستاد. “من به دنبال شما خواهم آمد.”

لوکوموتیوها به سرعت به جلو رفتند اما قطار لندن داشت نزدیک تر می شد.

قطارها رسیدند. دو قطار سریع السیر هل دادند اما تخته سنگ تکان نخورد.

قطار لندن داشت از بالای تپه می آمد، دو لوکوموتیو دیگر رسیدند و آنها هم هل دادند.

تخته سنگ کمی تکان خورد اما قطار لندن داشت از گوشه ی جاده می آمد.

موش گفت: “آنها نمی توانند آن کار را انجام دهند.”

سپس، اریک رسید، او سوتش را به صدا درآورد و با تمام قدرت هل داد.

او چهار لوکوموتیو را هل داد و چهار لوکوموتیو تخته سنگ را هل دادند.

تخته سنگ به آرامی تکان خورد و سپس تندتر و تندتر چرخید و از پرتگاه پایین افتاد.

قطار لندن رسید، به سرعت از کنار لوکوموتیوها و حیوانات که بر روی ریل دیگر منتظر بودند رد شد.

قطار بوقش را به صدا درآورد: “سپااااسگذاااارم.”

 

  اگر علاقمند به مطالعه ی داستان های متوسط بیشتر هستید کلیک کنید  

0/5 (0 نظر)

Leave a Reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *