هملت
هملت یکی از نمایشنامه های مشهور شکسپیر است. این نمایشنامه به صورت داستان کوتاهی برای شما گردآوری شده و زبان ساده تری نیز دارد. داستان را در ویدیوی زیر تماشا کنید.
متن داستان
Many years ago in Denmark, there was a prince called Hamlet.
One day, Hamlet’s father, the king dies suddenly and Hamlet is very sad.
After this, Hamlet’s mother, Gertrude, gets married again very quickly.
She marries her husband’s brother, Claudius, and Claudius is now the king!
“Argh! How could you do this to me!”
One night Hamlet’s friend, Horatio tells him that there is a ghost in the castle.
It is the ghost of Hamlet’s father. “Claudius killed me with poison! Hamlet! You must punish Claudius for me!”
Hamlet is confused. He doesn’t know if he believes the ghost and he doesn’t know what to do.
Hamlet now acts very strangely. He is mean and angry and he upsets his girlfriend Ophelia.
“Go away! Leave me alone!”
“Oh, he is so mean!”
One day a group of actors come to the castle and Hamlet makes a plan.
He asks the actors to change their play. The new play will show a king poisoned like Hamlet’s father.
“With this play I will catch the king.”
When Claudius watches the play he looks very worried and runs away.
Hamlet sees him and he knows the truth. Claudius is very worried about Hamlet now and makes a plan with Ophelia’s brother, Laertes.
“You will fight him and we will put poison on the sword and in his drink too.”
Laertes and Hamlet fight. Laertes cuts Hamlet, but in the fight Hamlet takes Laertes’ sword and cuts him with it too!
“Here, Hamlet. Drink this!”
“No, thank you mother! I’m not thirsty.”
“No, don’t!” “It was him! He poisoned us all!”
Finally Hamlet knows he must stop Claudius.
“Aargh! Have his and this!”
All the royal family are now poisoned and Hamlet tells his friend that there must be a new king.
“Goodbye, my prince!”
ترجمه داستان
چندین سال قبل، در دانمارک شاهزاده ای به نام هملت وجود داشت.
یک روز، پدر هملت، پادشاه، ناگهان می میرد و هملت بسیار غمگین می شود.
بعد از آن مادر هملت Gertrude، خیلی سریع دوباره ازدواج می کند.
او با برادر شوهرش Claudius، ازدواج می کند و Claudius اکنون پادشاه است.
“آه! تو چگونه توانستی این کار را با من بکنی؟“
یک شب، دوست هملت، Horatio، به او می گوید که یک روح در قلعه وجود دارد.
آن روح پدر هملت است. “Claudius مرا با سم کشت. هملت تو باید Claudius را به خاطر من مجازات کنی.”
هملت گیج شده است. او نمی داند آیا باید حرف های روح را باور کند و حتی نمی داند باید چه کاری انجام دهد!
اکنون، هملت خیلی عجیب رفتار می کند، او بد اخلاق و عصبانی است و دوست دخترش Ophelia ، را ناراحت می کند.
“از اینجا برو! مرا تنها بگذار!”
“اوه! او خیلی بد اخلاق است.”
یک روز، گروهی از هنرپیشه ها به قلعه می آیند و هملت نقشه ای می کشد.
او از هنرپیشه ها می خواهد که نمایششان را تغییر دهند. نمایش جدید، یک پادشاه مسموم شده، مثل پدر هملت را نشان خواهد داد.
با این نمایش، من پادشاه را در دام خواهم انداخت.
وقتی Claudius نمایش را می بیند، خیلی مضطرب به نظر می آید و فرار می کند.
هملت، او را می بیند و واقعیت را می فهمد.
اکنون، Claudius درباره ی هملت بسیار مضطرب است. او با Laertes، برادرOphelia، یک نقشه می کشد.
“تو با او خواهی جنگید و ما روی شمشیر تو و همچنین، داخل نوشیدنی او سم می ریزیم.”
Loertes و Hamlet می جنگند. Laertes، هملت را زخمی می کند، اما در میان جنگ، هملت شمشیر Laertes را می گیرد و او را با همان شمشیر زخمی می کند.
“بیا هملت ! این را بنوش!”
” نه! متشکرم مادر، من تشنه نیستم.”
“نه! نخور!”
“این کار او بود! او همه ی ما را مسموم کرد.”
در نهایت، هملت می فهمد که او باید Claudius را شکست دهد.
“اوه ! این را بگیر! و این یکی را!”
حالا، تمام خانواده ی سلطنتی مسموم هستند و هملت به دوستش می گوید:
“اکنون، یک پادشاه جدید باید وجود داشته باشد.”
“خداحافظ، شاهزاده ی من!”
اگر علاقمند به مطالعه ی داستان های متوسط بیشتر هستید کلیک کنید
اگر علاقمند به مطالعه ی بیشتر درباره ی ادبیات انگلیسی هستید کلیک کنید