پادشاه پرنده ها
در این داستان قدیمی پرنده ها مسابقه ای می گذارند تا بر اساس آن پادشاهی برای خود انتخاب کنند. چه پرنده ای پادشاه خواهد شد؟
متن داستان
All the animals in the jungle had a king. The birds were jealous. They wanted a king too.
“Let me be king. Look at my wonderful colors.” said the beautiful parakeet.
“No, no” said the myna. “I can speak and talk to the other animals. I should be king.”
“And I have a fantastic beak.” said Toucan. “I want to be the bird king.”
“I know” said the macaw. “Why don’t we have a competition? The bird who can fly the highest, will be the bird king.”
Everyone thought this was an excellent idea, especially the eagle.
“Make me king now.” he said. “I am the strongest and I can fly the highest.”
“Ah,” said a little voice. “But you might not win!”
“Ha, ha” laughed the eagle. “You can’t beat me little sparrow.” “We’ll see.” said the sparrow.
The race began. and all the birds flew high into the sky, they flew higher and higher, and the eagle flew the highest.
“Ha! I told you!” squawked the eagle. “I, I am the king!”
But the sparrow was hiding under the eagle’s wing. Suddenly, he flew higher than the eagle’s head.
The sparrow was the highest bird of all. He won the competition! and the sparrow was the new bird king.
ترجمه داستان
همه ی حیوانات جنگل پادشاهی داشتند. پرنده ها حسادت می کردند. آنان نیز پادشاهی می خواستند.
پاراکیت زیبا گفت: “بگذارید من پادشاه باشم. به رنگ های فوق العاده ی من نگاه کنید!”
مینا گفت: “نه، نه.” “من می توانم با حیوانات دیگر صحبت کنم. من باید پادشاه باشم.”
توکان گفت: “و من نوک بی نظیری دارم! من می خواهم پادشاه پرنده ها باشم.”
طوطی دم بلند گفت: “من می دانم! چرا مسابقه ای برگزار نکنیم؟ پرنده ای که بالاتر از همه پرواز کند پادشاه پرنده ها خواهد شد.”
همه فکر کردند این ایده ی بسیار خوبی است، به خصوص عقاب.
او گفت: “مرا همین الان پادشاه کنید. من قوی ترینم و از همه بالاتر پرواز می کنم.”
صدای آرامی گفت: “آه! ولی ممکن است برنده نشوی!”
عقاب خندید “ها ها ها! تو نمی توانی مرا شکست دهی گنجشک کوچک!” گنجشک گفت: “می بینیم!”
مسابقه شروع شد و تمام پرنده ها در آسمان به پرواز درآمدند، آن ها بالاتر و بالاتر پرواز کردند و عقاب بالاتر از همه پرواز می کرد.
عقاب فریاد زد “ها! بهت گفتم! من! من پادشاهم!”
اما گنجشک زیر بال عقاب پنهان شده بود. ناگهان، بالاتر از سر عقاب به پرواز درآمد.
گنجشک بالاتر از همه پرواز می کرد. او مسابقه را برد و پادشاه پرنده ها شد.
اگر علاقمند به مطالعه ی داستان های متوسط بیشتر هستید کلیک کنید