داستان کوتاه – The Hungry Dragon

اژدهای گرسنه

اژدهای گرسنه ای می خواهد صبحانه بخورد. به نظر شما چه چیزی خواهد خورد؟ داستان را تماشا کنید. 

راهنمای مطالعه ی داستان کوتاه:

۱. ابتدا می توانید یکی دوبار ویدیوی داستان را به صورت تصویری ببینید تا گوشتان به جملات عادت کند و خلاصه ای از داستان را متوجه شوید.

۲. اگر چیزی متوجه نشدید نگران نشوید. می توانید از متن داستان کمک بگیرید. ویدیو را پخش کنید و همزمان با متن پیش بروید. می توانید این کار را چندین بار انجام دهید. 

۳. حالا برای درک بیشتر متن داستان را به همراه ترجمه ی آن مطالعه کنید.

۴. می توانید در مرحله آخر، بعد از پخش هر جمله در ویدیو، آن را متوقف کرده و با صدای بلند تکرار کنید. به این روش، تکنیک سایه یا Shadowing گفته می شود. این روش به تقویت مکالمه و تقویت توانایی های شنیداری شما کمک می کند. 

 

 

متن داستان

Deep in the mountains lived a dragon. Every hundred years he wakes up. 

He is very hungry. “I want some breakfast.” he said.

He went down the mountains to the village. He saw a boy. 

“Yum, a boy for breakfast!” “Don’t eat me!” said Shia.  “I’ll give you some food.” 

Shia took the dragon to his house. He ate three plates of chicken and rice. 

“I’m still hungry.” said the dragon. Shia gave the dragon more food. 

He ate five plates of noodles and ten sausages. 

They went to the restaurant. The dragon ate twenty meatballs and fifty fish balls with twelve plates of sticky rice. 

After that, he ate six puddings and a cake. He was still hungry! 

They went to the shop. The dragon ate all the fruit and vegetables: mangoes and cabbages, tomatoes, mushrooms and beans. 

He was still a big hungry! Shia looked in his pocket. There was one sweet. 

He gave the sweet to the dragon. The dragon exploded. 

“Hooray!” shouted Shia. The dragon is gone. No more boys for breakfast. 

 

ترجمه داستان

در عمق کوه ها اژدهایی زندگی می کرد. او هر صد سال بیدار می شود. 

او بسیار گرسنه است. او گفت: “من مقداری غذا می خواهم.”

او از کوه ها به سمت آبادی پایین رفت و پسری را دید. 

“به به، پسری برای صبحانه.” شیا گفت: “مرا نخور! من مقداری غذا به تو می دهم.”

شیا اژدها را به خانه اش برد. او سه بشقاب بلو و مرغ خورد. 

اژدها گفت. “من هنوز گرسنه ام.” شیا غذای بیشتری به اژدها داد. 

او پنج بشقاب نودل و ده سوسیس خورد. 

آنان به رستوران رفتند. اژدها بیست تا کوفته قلقلی، پنجاه کوفته ی گوشت ماهی و دوازده بشقاب برنج شفته خورد.

بعد از آن، او شش دسر پودینگ و یک کیک خورد. او هنوز گرسنه بود.

آن ها به مغازه  رفتند. اژدها تمام میوه ها و سبزیجات را خورد: انبه و کلم، گوجه، قارچ و لوبیا. 

او هنوز یک عظیم الجثه ی گرسنه بود. شیا جیبش را نگاه کرد. یک شیرینی درون جیبش بود. 

او شیرینی را به اژدها داد. اژدها منفجر شد. 

شیا فریاد زد: “هورااا!” اژدها رفته. دیگر پسری را برای صبحانه نمی تواند بخورد. 

 

   اگر علاقمند به مطالعه ی داستان های مبتدی بیشتر هستید کلیک کنید  

5/5 (1 نظر)

Leave a Reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *