داستان کوتاه – The Treasure Map

نقشه ی گنج

سارا و سانجای یک بطری پیدا کرده اند که نقشه ی گنجی در آن است. آیا آن ها گنج را پیدا خواهند کرد؟ داستان را تماشا کنید. 

راهنمای مطالعه ی داستان کوتاه:

۱. ابتدا می توانید یکی دوبار ویدیوی داستان را به صورت تصویری ببینید تا گوشتان به جملات عادت کند و خلاصه ای از داستان را متوجه شوید.

۲. اگر چیزی متوجه نشدید نگران نشوید. می توانید از متن داستان کمک بگیرید. ویدیو را پخش کنید و همزمان با متن پیش بروید. می توانید این کار را چندین بار انجام دهید. 

۳. حالا برای درک بیشتر متن داستان را به همراه ترجمه ی آن مطالعه کنید.

۴. می توانید در مرحله آخر، بعد از پخش هر جمله در ویدیو، آن را متوقف کرده و با صدای بلند تکرار کنید. به این روش، تکنیک سایه یا Shadowing گفته می شود. این روش به تقویت مکالمه و تقویت توانایی های شنیداری شما کمک می کند. 

متن داستان

Sanjay saw a bottle floating in the sea. There was something inside it.

He took it out. “What is it?” asked Sarah.

“It’s a map!” “It’s a map!”

They looked round and saw a talking parrot. “Buried treasure! Buried treasure!”

“Wow a treasure map! Let’s follow it!” 

“Maybe it’s gold!” “Or silver!” “Or jewels!” 

“OK, we are here and the treasure is here.” 

“Let’s go, I’ll read!” said the parrot. 

“Walk eighty meters north.” “1,2,3…” “78,79,80…”

“Turn right at the big coconut tree and go straight on until the crocodile pond. Cross the bridge. Turn left and keep walking.”

“Turn right in front of the big, round rock. Walk straight ahead for 50 meters. “1,2,3…” “48,49,50,…”

“Go through the cave. Mind the bats! Mind the bats! Walk straight on until the beach.” 

“Go along the beach for 200 meters. The treasure is behind the square rock.”

“Over there! Over there!” Parrot shouted. “It’s empty!” cried Sarah. Inside there was an old note.

“Dear finder, Sorry, but I took my gold. I needed to buy a new pirate ship. Bye.” Captain Red-beard.

“Well at least we had a nice walk.” said Sanjay. 

“Yes! and we made a new friend!” 

ترجمه داستان

سانجای بطری ای شناور در دریا دید. چیزی داخل آن بود. 

او آن را بیرون آورد. سارا پرسید: “اون چیه؟”

“یک نقشه است! یک نقشه است!”

آنان به اطراف نگاهی انداختند و یک طوطی سخنگو دیدند.

“گنج زیر خاکی! گنج زیر خاکی!”

“واو! یک نقشه ی گنج! بیا دنبال آن بگردیم.”

“شاید طلاست!” “یا نقره!” “یا جواهرات!”

“خب ما اینجاییم و گنج هم اینجاست.” 

طوطی گفت: “بیایید برویم! من آن را می خوانم!” 

“هشتاد متر به سمت شمال برو.” “یک، دو، سه، …” “هفتاد و هشت، هفتاد و نه، هشتاد…”

“به سمت راست، کنار درخت نارگیل بپیچ و مستقیم به سمت دریاچه ی کروکدیل برو. از پل رد شو، به چپ بپیچ و ادامه بده.”

“به سمت راست در مقابل صخره ی بزرگ و گرد بپیچ. پنجاه متر به جلو حرکت کن.” “یک، دو، سه…” “چهل و هشت، چهل و نه، پنجاه…”

“به داخل غار برو. مواظب خفاش ها باش! مواطب خفاش ها باش! مستقیم ادامه بده تا به ساحل برسی.”

“در امتداد ساحل به مسافت دویست متر حرکت کن. گنج پشت صخره ی مربع پنهان شده است.”

طوطی فریاد زد: “آن طرف! آن طرف!” سارا فریاد زد: “خالیست!” داخل آن یک یادداشت بود. 

“یابنده ی عزیز، عذر می خواهم ولی من طلایم را برداشتم! باید یک کشتی جدید دزد دریایی می خریدم.” کاپیتان ریش قرمز.

سانجای گفت: “خب حداقل پیاده روی خوبی داشتیم.” 

“بله و دوست جدیدی پیدا کردیم.” 

   

  اگر علاقمند به مطالعه ی داستان های متوسط بیشتر هستید کلیک کنید   

4/5 (1 نظر)

Leave a Reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *