آموزش ارتباطی زبان قسمت چهارم
چنین مقایسه هایی به غیر از نشان دادن نمونه ای جالب از اینکه چگونه مدافعان آموزش ارتباطی زبان، این آموزش را به نفع خود بر می گردانند، نمایانگر برخی از تفاوت های اصلی بین رویکردهای ارتباطی و روش های قبلی در آموزش زبان است. پذیرش گسترده رویکرد ارتباطی، و نحوه نسبتا متفاوتی که این رویکرد تعبیر و به کار برده شده را می توان به این حقیقت نسبت داد که متخصصینی مختلف از رشته های آموزشی متفاوت آن را در نظر گرفتند و در نتیجه آن را به شیوه های مختلف تفسیر و تعبیر نمودند.
*اگر قسمت سوم را مطالعه نکرده اید اینجا کلیک کنید
برای مثال، یکی از مدافعان این رویکرد که از امریکای شمالی بود (ساویگنون، ۱۹۸۳) تفسیری نوشته شده توسط مونتانی را در مقدمه آموزش ارتباطی زبان خود در یادگیری زبان لاتین با مکالمه و نه از طریق روش متداول تحلیل صوری و ترجمه ارائه می دهد. مونتانی در این تفسیر چنین می نویسد: بدون روش، بدون کتاب، بدون دستور زبان یا قواعد زبان، بدون ناراحتی و بدون اندوه، زبان لاتین را به خوبی زبان لاتین معلم خود یاد گرفته بودم . این دیدگاه ضد ساختگرایی را می توان نمایانگر آن نوع یادگیری زبان دانست که دورنمای یادگیری عام تری بود که معمولا به عنوان یادگیری از طریق انجام دادن‘‘ یا رویکرد تجربه” نامیده می شد (هیلگارد و بوور ، ۱۹۶۶). ولی مفهوم به کارگیری مستقیم و سريع (و نه تأخیر افتاده) کنش های ارتباطی در اکثریت تفاسیر مربوط به آموزش ارتباطی زبان، در محوریت قرار دارد.
تمرکز بر عوامل ارتباطی و بافتی در کاربرد زبان همچنین. “برونیسلاو مالینوفسکی” و همکارش، یعنی جان فیرت زبان شناسی کاربردی بریتانیا معمولا فيرت را به لحاظ توجهش بر روی کلام به عنوان موضوع و بافت برای تحلیل زبان می شناسند. همچنین فیرت تاکید کرد که نیاز است زبان در بافت کاربردی گسترده تر جامعه شناختی – فرهنگی مورد بررسی و مطالعه قرار بگیرد که شامل شرکت کنندگان در گفتگو، رفتارها و باورهای آنان، موضوع های بحث های زبان شناختی، و انتخاب کلمه می شد. زبان شناسان معروف، مایكل هالیدی و دل هایمز افرادی بودند که توسط طرفداران آموزش ارتباطی زبان مکررا به کتب آنان اشاره می شود، و خود آنان نیز به دین خود به مالینوفسکی و فیرت اذعان دارند.
یک بعد دیگر از آموزش ارتباطی زبان که مکررا مورد استفاده قرار می گیرد، همانا دیدگاه آموزش زبان دوم مبنی بر زبان آموز محور و تجربه محور بودن آن است. این موضوع في نفسه سوابقی در خارج از حیطه آموزش زبان دارد. برای مثال، یک کمیسیون مهم برنامه تحصیلی ملی در امریکا در دهه ۱۹۳۰، اتخاذ یک برنامه تحصیلی تجربه محور در زبان انگلیسی را پیشنهاد کرد. گزارش این کمیسیون با این جمله شروع می شود که:”تجربه بهترین مدرسه است. برنامه تحصیلی آرمانی شامل تجربه هایی است که به خوبی گزینش و انتخاب شده باشد.‘‘ (نقل شده در ایل بی، ۱۹۷۴). این کمیته – نظیر کسانی که سازماندهی آموزش ارتباطی زبان را به صورت تکالیف و رویه ها اختیار کرده بودند – سعی کرد که آنها را به صورت وسایلی برای انتخاب و جا انداختن تجربه های مناسب به صورت یک برنامه تحصیلی منسجم که در طی سالیان تحصیل در مدرسه زبان انگلیسی ارائه می شد، پیشنهاد کند ایل بی، ۱۹۷۴).
زبان آموزان نیز به صورت افرادی که دارای علایق، سبک ها، نیازهای و اهداف منحصر بفردی بودند، و این موارد باید در طراحی روش های آموزش زبان منعکس مندی محسوب می شدند. معلمين تشویقمی شدند تا مطالب درسی را براساس نیازهای خاص آشکار شده در کلاس درس بنویسند. (اپل بی، ۱۹۷۴)
نقطه مشترک بین همه گونه های آموزش ارتباطی زبان نظریه مربوط به تدریس زبان است که از یک الگوی ارتباطی زبان و کاربرد زبان شروع می شود، و سعی دارد این الگوی ارتباطی را به یک طرح برای نظام آموزشی، برای مطالب درسی، برای نقش و رفتار معلم و زبان آموز، و برای فعالیتها و تکنیک های کلاس درس، تبدیل کند. اکنون توجه کنید که چگونه این عمل در سطوح رویکرد، طرح، و رویه مشخص و تعیین می شود.