خانه ی تسخیر شده
باب، سگ خانواده به خانه ی تسخیر شده ای فرار کرده است. آیا بچه ها می توانند او را پیدا کنند؟
متن داستان
We walked through the forest on a dark, dark night. The thunder went BANG! Bob had a fright.
Bob ran through the trees as fast as he could, into a house at the edge of the wood.
We ran after Bob and into the hall. We shouted his name but heard nothing at all!
“Bob! Bob!” We looked in the kitchen and there was a snake showing its fangs, what a noise we did make.
“Aargh!” We looked in the bathroom. Do you know what we saw?
Eight long legs in the bath, we were glad there weren’t more!
We looked in the study and saw a hard shell. What was inside it? A turtle. Well, well!
We looked in the lab and there was a cat and there on the table a horrible rat!
“Shut up!” We looked here for hours and then we went home.
We opened the door. There was Bob with a bone.
ترجمه داستان
ما در شبی بسیار تاریک میان جنگلی قدم می زدیم. رعد و برق زده شد، بنگ! باب ترسید.
باب با سرعت بالایی میان درخت ها به سمت خانه ای در کنار جنگل دوید.
ما به دنبال باب دویدیم و وارد راهرو شدیم. اسم او را صدا زدیم اما چیزی نشنیدیم.
“باب! باب!” ما آشپزخانه را نگاه کردیم و ماری آنجا وجود داشت که نیش هایش را نشان می داد. ما چه صدایی درآوردیم!
“آخ!” ما حمام را نگاه کردیم. می دانی چه چیزی دیدیم؟
هشت پای بلند در وان، ما خوشحال بودیم که بیشتر از این نبود!
ما اتاق مطالعه را دیدیم و لاکی سفت دیدیم. چه چیزی در آن بود؟ یک لاک پشت! خب خب!
ما آزمایشگاه را نگاه کردیم و گربه ای آنجا بود و روی میز موشی ترسناک وجود داشت.
“ساکت شو!” ما اینجا را ساعت ها بررسی کردیم و بعد به خانه رفتیم.
در را باز کردیم. آنجا باب بود و یک استخوان.
اگر علاقمند به مطالعه ی داستان های مبتدی بیشتر هستید کلیک کنید