روش شنیداری ـ گفتاری ـ مبحث زوال “روش شنیداری ـ گفتاری”
روش شنیداری – گفتاری، روشی بود که کاربرد وسیع و گسترده آن در دهه ۱۹۶۰ بود، و هم به تدریس زبانهای خارجی در ایالات متحده و هم به تدریس زبان انگلیسی به عنوان زبان دوم یا زبان خارجی، اعمال شد.
این روش باعث نگارش کتب درسی از قبیل انگلیسی ۹۰۰ و مجموعه های انگلیسی لدو و همچنین کتبی برای تدریس زبان های اصلی اروپایی شد. ولی پس از آن از دو سو مورد انتقاد قرار گرفت. از یک سو، شالوده های نظری روش شنیداری – گفتاری به این دلیل که از لحاظ نظریه زبانی و نظریه یادگیری صحیح نیستند، مورد حمله قرار گرفت. از سوی دیگر، معلمین و مربیانی که این روش را به کار می بردند دریافتند که نتایج عملی حاصله با انتظارات متفاوت است. مشاهده شد که اغلب زبان آموزان قادر به انتقال مهارت های کسب شده در روش شنیداری – گفتاری در برقراری ارتباط در خارج از کلاس درس نیستند، و بسیاری تجربه یادگیری از طریق رویه های روش شنیداری – گفتاری را خسته کننده و ناخشنود کننده یافتند.
حمله نظری به باورهای روش شنیداری – گفتاری
نشأت گرفته از تغییرات در نظریه زبانی آمریکایی در دهه ۱۹۶۰ بود. زبان شناس دانشگاه ام. آی. تی، نوام چامسکی، رویکرد ساختگرایی را در توصیف زبان، و همچنین نظریه رفتارگرایی مربوط به یادگیری زبان را رد کرد.
’’زبان ایجاد عادت نیست.
رفتار زبانی معمول دارای ویژگی های ابتکار، ساخت حلا الگوهای جدید بر طبق قواعد انتزاعی و بسیار پیچیده است (چامسکی، ۱۹۶۶، نظریه چامسکی که همان دستور گشتاری بود، چنین مطرح کرد که ویژگی های بنیادین زیان نشأت گرفته از وجوه ذاتی ذهن، و چگونگی پردازش تجربه انسان از طریق زبان است. نظریه های او باعث انقلابی در زبان شناسی آمریکایی شد، و توجه زبان شناسان و روان شناسان را معطوف به ویژگی های ذهنی انسانها کرد که در یادگیری و کاربرد زبان از آنها استفاده می کنند. همچنین چامسکی نظریه یادگیری زبانی جایگزینی را برای نظریه یادگیری زبانی مطروحه در رفتارگرایی مطرح نمود. رفتارگرایی، یادگیری زبان را اصولا شبیه به هر نوع دیگری از یادگیری محسوب می کرد.
این نوع یادگیری محدود به همان قوانین محرک و پاسخ، تقویت و تداعی بود. چامسکی چنین استدلال کرد که چنین نظریه یادگیری ای نمی تواند به عنوان الگویی از اینکه چگونه انسانها زبان را یاد می گیرند باشد، چون اکثر کاربرد زبانی بشری، رفتار تقلیدی و تکراری نیست، بلکه از دانش زیربنایی قواعد انتزاعی مجددا ساخته می شود. جملات را نمی توان از طریق تقلید و تکرار یاد داد، بلکه جملات از توانش زبانی‘‘ زبان آموز “زابانده می شوند.‘‘
به ناگهان تمامی الگوی روش شنیداری – گفتاری زیر سوال رفت:
یعنی تمامی تمرین الگویی، تمرینات شفاهی، و حفظ کردن. اینها می تواند به رفتار زبانی منجر شود، ولی باعث ایجاد توانش زبانی نمی شود. این موضوع باعث بروز بحران در محافل آموزش زبان آمریکا شد که هنوز هم به حالت عادی کامل برنگشته اند. تسکین موقتی به صورت یک نظریه که تا حدودی مشتق از نظریه چامسکی بود – یعنی یادگیری کد شناختی – مطرح شد. در سال ۱۹۶۶، جان. بی. کارول، زبان شناسی که علاقه زیادی به آموزش زبان خارجی داشت، چنین نوشت:
نظرية عادتی شنیداری – گفتاری که در آموزش زبان خارجی در امریکا این چنین رایج است (شاید از پانزده سال قبل) و همگام با تفکر روان شناختی آن زمان بود، دیگر در میان دستاوردهای جدید جایی ندارد.
این نظریه آماده تجدید نظر عمده ای است، به ویژه در راستای پیوند دادن آن با برخی از عناصر بهتر نظریه یادگیری کد شناختی، (کارول، ۱۹۶۶) این اشاره به آن دیدگاه زبانی بود که توجه آگاهانه بر دستور زبان را مجاز می شمرد، و اینکه نقش فرایندهای انتزاعی ذهنی را در یادگیری قبول داشت و یادگیری را فقط به صورت شکل گیری عادت تعریف نمی کرد. فعالیت های تمرینی باید شامل یادگیری و کاربرد زبانی معنادار باشد.
زبان آموزان باید ترغیب شوند تا توانایی های ذاتی و خلاق خود را برای استنتاج و تصريح قواعد دستوری زیربنایی زبان، به کار ببرند. برای مدتی در اوایل دهه ۱۹۷۰ علاقه زیادی در اعمال نظریه کد شناختی در تدریس زبان وجود داشت (برای مثال به یاکوبویتس۱۹۷۰، لاگتون ، ۱۹۷۱).
ولی هیچ خط مشی مشخصی در رابطه با روش شناسی پدید نیامد، و همچنین هیچ روش خاصی که متضمن این دیدگاه زبانی باشد، به وجود نیامد. اصطلاح کد شناختی هنوز هم برخی اوقات برای عطف به تلاش آگاهانه در سازماندهی مطالب درسی براساس یک برنامه درسی دستوری که در آن تمرین و کاربرد معنادار زبان گنجانده شده، به کار میرود. فقدان روش جایگزین برای روش شنیداری – گفتاری، باعث شد که دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به دورۀ اقتباس، ابتکار، تجربه، و تا حدودی سردرگمی، تبدیل شود. روش های جایگزین متعددی در دهه ۱۹۷۰ به وجود آمدند که هیچ ادعای مبنی بر مرتبط بودن با آموزش زبان به عنوان رشته اصلی و پژوهش در یادگیری زبان دوم نداشتند.
این روش ها عبارت بودند از: پاسخ کاملا فیزیکی، طريق خاموش، و یادگیری مشاوره ای .
این روش ها در نخست تا حدودی علاقه و توجه بقیه را جذب کردند، ولی نتوانستند میزان مقبولیت قابل توجهی به دست آورند. روش های دیگر بعدی نمایانگر پیشرفت در آموزش همگانی و رشته های خارج از حوزه آموزش زبان دوم بودند؛ برای مثال، زبان کل گرا، هوش های چندگانه، برنامه ریزی عصب شناختی زبان، آموزش زبان توانش محور، و یادگیری جمعی زبان با وجود این، آموزش زبان در مقام رشته اصلی از دهه ۱۹۸۰ از نظریه های معاصر و رایج در باب یادگیری زبان اول و دوم سود برده تا مبنایی برای روش های تدریسی داشته باشد. رویکرد واژگانی،آموزش ارتباطی زبان، رویکرد طبیعی، آموزش محتوا محور و آموزش تکلیف محور نمایانگر این گروه هستند. با وجود این، علاقه به دقت و صحت دستوری یکی از تأکیدهای روش شنیداری – گفتاری است که هنوز هم از بین نرفته و هنوز هم چالشی برای زبان شناسان کاربردی عصر معاصر به حساب می آید ( داگتی و ویلیامز، ۱۹۹۸).