معلمین ترغیب می شوند تا پرسشنامه ای مربوط به هوش های چندگانه را درباره خودشان پاسخ دهند تا بدینوسیله قادر به ارتباط دادن تجارب شخصی خودشان با مفهوم هوشهای چندگانه باشند (کریستیسون، ۱۹۹۷). (پرسشنامه هوش های چندگانه چک لیستی کوتاه است که کاربران را قادر می سازد تا شرح حال هوش های چندگانه مربوط به خود را ایجاد کنند و از این ها به منزله راهنمایی برای تأمل و تعمق بر روی تجارب یادگیری خودشان، استفاده نمایند (کریستیسون، ۱۹۹۷…

Continue reading →

اهداف بین شده ای برای آموزش “هوش های چند گانه” به صورت زبان شناختی وجود ندارد. فن تعليم هوشهای چندگانه تأکید بر روی کلاس درس زبان به مثابه محیطی برای یک مجموعه از نظام های حمایتی آموزشی دارد که هدف آن تبدیل زبان آموز به برنامه ریز تجارب یادگیری خودش است. چنین زبان آموزی هم قدرتمندتر و هم راضی تر از زبان آموز در کلاس درس سنتی است. یک زبان آموز هدفمندتر و شادتر احتمالا نامزد بهتری برای آموختن زبان دوم و به کارگیری آن خواهد بود…

Continue reading →

هوش های چندگانه (MI) اشاره به فلسفه زبان آموز محوری دارد که هوش انسانی را دارای ابعاد چندگانه ای می داند که باید در آموزش آنها را شناخت و بسط داد. هوشبهر یا آزمون های هوش سنتی براساس آزمونی به نام استانفورد بینه قرار دارند که براساس این ایده شکل گرفت که هوش یک استعداد واحد، غیر متغیر و ذاتی است…

Continue reading →

نظرية “هوشهای چندگانه نخست توسط گاردنر (۱۹۹۳) و در کمک به علم شناختی مطرح شد. پس از مدت کوتاهی، از طرف برخی معلمین و آموزشگران در آموزش همگانی (از قبیل آرمسترانگ ۱۹۹۴) به منزله چهارچوبی برای تغییر در آموزش مدارس مورد تفسیر قرار گرفت.

در واقع برخی مدارس در ایالات متحده برنامه های آموزشی خود را بر اساس الگوی هوش چندگانه بازسازی کردند

Continue reading →

ريلات و لوهان برای اینکه نشان بدهند که چگونه معلم باید این اصل را در راستای پاسخگویی به جملات زیر که زبان آموزان مطرح کرده اند، اعمال نماید، مثال زیر را ارائه می دهند

الف: من از این بدم میاد. این فقط وقت تلف کردنه.

ب: هرکسی این را می گوید. این باعث می شود که حالم بد بشه.

ج: من نمی توانم آن را …

Continue reading →

چهار اصل بنیادی و کلیدی در مرکز و کانون برنامه ریزی عصب شناختی زبان وجود دارد:

(اوكانر و مک درموت، ۱۹۹۶؛ رول و نورمن، ۱۹۹۷).

۱- نتایج:

اهداف یا سرانجام ها. برنامه ریزی عصب شناختی زبان بر این ادعا است که دانستن دقیق آنچه می خواهید، به شما کمک میکند تا به آن دست یابید. این اصل را می توان به این صورت بیان کرد: آنچه را می خواهید، بدانید.»

Continue reading →

برنامه ریزی عصب شناختی زبان (NLP) اشاره به یک فلسفه آموزشی و مجموعه ای از تکنیک های آموزشی دارد که نخستین بار در اواسط دهه ۱۹۷۰ توسط جان گریندلر و ریچارد بندلر به عنوان صورت جایگزینی برای روان درمانی ابداع شد.

گریندلر (روانشناس) و بندلر (دانشجوی رشته زبان شناسی) علاقمند بودند بدانند که چگونه مردم همدیگر را تحت تاثیر قرار می دهند و چگونه رفتار افراد موفق را می توان تکثیر و نسخه برداری کرد. آنها به مطالعه روان درمانگران موفق پرداختند و به این نتیجه رسیدند که آنان از الگوهای مشابهی در ارتباط با مراجعان خود، و زبانی که مورد استفاده قرار می دادند، تبعیت می کردند؛ و اینکه آنان همگی باورهای مشابهی به خود و آنچه انجام می دادند، داشتند‘‘ (رول و نورمن ۱۹۹۷).

Continue reading →

افراد خیلی کمی ارزش آموزشی و تعلیمی به کارگیری تکالیف را به منزله ابزاری برای ترغیب برقراری ارتباط و کاربرد معتبر زبان در کلاس های زبان دوم زیر سؤال می برند. و بسته به تعریف شخص از یک تکلیف، این تکالیف بخشی از مجموعه اصلی تکنیک های تدریس زبان برای معلمین با روش های مختلف بوده اند. با وجود این، آموزش زبان تکلیف محور استدلال و منطقی متفاوت برای استفاده از این تکالیف و همچنین ملاک های متفاوت برای طراحی و کاربرد این تکالیف، ارائه می کند.

Continue reading →

شیوه طراحی فعالیت ها به صورت مجموعه آموزشی را می توان از مثال زیر که از ریچاردز (۱۹۸۵) است، مشاهده کرد. این مثال برگرفته از یک برنامه زبانی است که شامل یک مؤلفه هسته ای است که بر اساس تکالیف ایجاد شده است. این برنامه یک دوره فشرده مکالمه برای دانشجویان ژاپنی است که در یک برنامه تابستانی در ایالات متحده، زبان را می آموزند.

Continue reading →

در آموزش تکلیف محور نقش های دیگری نیز برای معلم در نظر گرفته شده است که عبارتند از:

انتخاب کننده تکالیف و تنظیم کننده آنها

یک نقش اساسی برای معلمین همان انتخاب کردن، تعدیل کردن، و / یا ساختن خود تکالیف است. سپس این تکالیف را از لحاظ آموزشی باید تنظیم و مرتب کنند تا در راستای نیازهای علایق، و سطح مهارت زبانی زبان آموزان باشد.

Continue reading →