زبان كل گرا

اصطلاح زبان كل گرا در دهه ۱۹۸۰ توسط گروهی از پژوهشگران امریکایی که آموزش هنرهای زبانی ۔ یعنی خواندن و نوشتن به زبان مادری – را مدنظر داشتند، ابداع شد. تدریس خواندن و نوشتن به زبان مادری (که اغلب به آن سواد آموزی می گویند) اقدامی گسترده و جهانی است که مانند رشته آموزش زبان دوم، به شماری از رویکردها و روش شناسی های متفاوت و در برخی مواقع رقابتی منجر شد. یک رویکرد همگانی تدریس خواندن و نوشتن توجه خود را معطوف به رویکرد رمزگشایی‘‘ در زبان کرده است.

منظور از این حالت، تأکید بر روی تدریس مؤلفه های مجزای زبان، از قبیل دستور زبان، واژگان، واژه شناسی، و به ویژه تدریس حرف خوانی و صداشناسی می باشد. حرف خوانی و صداشناسی براساس این نظریه استوار است که خواندن مستلزم شناختن حروف و برگرداندن آن به اصوات است. نظریه های دیگر درباره خواندن، خواندن را نوعی مهارت می دانند.

جنبش زبان کل گرا به شدت در تقابل با این رویکردها در تدریس خواندن و نوشتن قرار دارد و چنین می گوید که زبان باید به منزله یک کلیت آموزش داده شود. اگر زبان به صورت یک کل منسجم در نظر گرفته نشود، اصلا آن را نمی توان زبان محسوب کرد.‘‘ (ریگ۱۹۹۱)

رویکرد زبان کلگرا بر یادگیری خواندن و نوشتن به صورت طبیعی و با تمرکز بر روی برقراری ارتباط واقعی و خواندن برای لذت بردن، تأکید دارد. این رویکرد در دهه ۱۹۹۰ در ایالات متحده آمریکا مورد استقبال عامه قرار گرفت و به منزله شیوهای ابتکاری و انگیزه مند از تدریس هنرهای زبانی برای کودکان مدارس ابتدایی محسوب شد.

از لحاظ آموزش زبان، این رویکرد دورنمای فلسفی و آموزشی مشابهی با آموزش زبان ارتباطی دارد، چرا که تأکید بر اهمیت معنا و معناسازی در تدریس و تعلیم دارد. همچنین به لحاظ تدوین آن برای کمک به کودکان و افراد بزرگسال برای یادگیری یک زبان دوم به همان صورتی که کودکان زبان مادری خود را یاد می گیرند، مشابهتی با رویکردهای طبیعی در یادگیری زبان دارد.

زبان كل گرا ـ پیشینه

زبان کل گرا ـ رویکرد: نظریه زبانی و نظریه یادگیری

زبان کل گرا ـ  المان های درسی

زبان کل گرا ـ رویه

زبان کل گرا ـ نتیجه گیری

آکادمی پویا روشان دکتر عطایی

در سال ۱۹۷۷ تریسی ترل ۔ معلم زبان اسپانیولی در کالیفرنیای آمریکا – طرحی برای یک فلسفه جدید آموزش زبان ارائه کرد که آن را رویکرد طبیعی نامید‘‘ (ترل، ۱۹۷۷؛ ۱۹۸۲). این کار تلاشی برای ایجاد یک طرح تدریس زبان بود که اصول ’انسان گرایانه آن را محققین در مطالعات مربوط به فراگیری زبان دوم مشخص کرده بودند. رویکرد طبیعی از تجربیات ترل که زبان اسپانیولی را در کلاس های درس تدریس کرده بود، ناشی شد؛ اگرچه این رویکرد در کلاس های درسی سطح مقدماتی تا پیشرفته و با زبانهای مختلف دیگری نیز مورد استفاده قرار گرفته بود.

Continue reading →

آموزش محتوا محور (CBI) عطف به رویکردی در آموزش زبان دوم دارد که در آن تدریس و نه بر اساس انواع دیگر بر اساس محتوا یا اطلاعاتی که زبان آموزان باید یاد بگیرند برنامه های درسی یا زبان شناختی – سازماندهی شده است. کراهنکه تعریف زیر را ارائه می دهد:

Continue reading →

پیشینه آموزش زبان تکلیف محور (TBLT) به رویکردی بر مبنای استفاده از تکالیف به عنوان واحد اساسی برنامه ریزی و تدریس در آموزش زبان اشاره دارد. برخی از هواداران آن (برای مثال، ویلیس ۱۹۹۶) این رویکرد را به منزله رشد منطقی آموزش ارتباطی زبان مطرح می کنند، چون از اصول متعددی که بخشی از نهضت آموزش ارتباطی زبان را از دهه ۱۹۸۰ تشکیل میدهد، استفاده می کند. برای مثال:

Continue reading →

هوش های چندگانه (MI) اشاره به فلسفه زبان آموز محوری دارد که هوش انسانی را دارای ابعاد چندگانه ای می داند که باید در آموزش آنها را شناخت و بسط داد. هوشبهر یا آزمون های هوش سنتی براساس آزمونی به نام استانفورد بینه قرار دارند که براساس این ایده شکل گرفت که هوش یک استعداد واحد، غیر متغیر و ذاتی است.

Continue reading →

برنامه ریزی عصب شناختی زبان (NLP) اشاره به یک فلسفه آموزشی و مجموعه ای از تکنیک های آموزشی دارد که نخستین بار در اواسط دهه ۱۹۷۰ توسط جان گریندلر و ریچارد بندلر به عنوان صورت جایگزینی برای روان درمانی ابداع شد.

گریندلر (روانشناس) و بندلر (دانشجوی رشته زبان شناسی) علاقمند بودند بدانند که چگونه مردم همدیگر را تحت تاثیر قرار می دهند و چگونه رفتار افراد موفق را می توان تکثیر و نسخه برداری کرد. آنها به مطالعه روان درمانگران موفق پرداختند و به این نتیجه رسیدند که آنان از الگوهای مشابهی در ارتباط با مراجعان خود، و زبانی که مورد استفاده قرار می دادند، تبعیت می کردند؛ و اینکه آنان همگی باورهای مشابهی به خود و آنچه انجام می دادند، داشتند‘‘ (رول و نورمن ۱۹۹۷).

Continue reading →

یادگیری جمعی زبان بخشی از یک رویکرد آموزشی عام تر است که تحت عنوان یادگیری گروهی شناخته می شود.

یادگیری جمعی رویکردی در آموزش زبان است که حداکثر استفاده را از فعالیت های جمعی (که شامل گروه های دونفره و یا گروه های کوچک زبان آموزان در کلاس درس است) می برد.

Continue reading →

گزارش کلمن در سال ۱۹۲۹ رویکردی خوانداری محور را در آموزش زبان خارجی برای استفاده در مدارس و کالج های امریکا توصیه کرد این موضوع باعث تأکید گذاشتن بر تدریس درک متون شد. معلمین از روی کتبی که حاوی گزیده های کوتاه خوانداری به زبان خارجی بود و قبل از آن فهرست هایی از واژگان ارائه شده بود، درس می دادند. هدف، خواندن بی صدا و سریع بود، ولی در عمل معلمین مجبور می شدند که به بحث درباره محتوای آن متن برگزیده در زبان انگلیسی بپردازند. افرادی که در ایالات متحده در تدریس انگلیسی به عنوان یک زبان دوم در خلال دو جنگ جهانی دخیل بودند، یا از رویکرد روش مستقیم تعدیل شده استفاده کردند، با رویکردی خوانداری محور انتخاب نمودند، و یا رویکردی شفاهی – خوانداری را اختیار کردند (داریان ، ۱۹۷۲).

Continue reading →

پاسخ کاملا فیزیکی (TPR)، روشی در آموزش زبان است که بر مبنای تناسب و هماهنگی بین گفتار و عمل ساخته شده است. این روش سعی دارد تا زبان را به واسطه فعالیت جسمی حرکتی) تدریس کند. پاسخ کاملا فیزیکی که توسط جیمز آشر – پروفسور رشته روان شناسی در دانشگاه ایالتی سن خوزه در کالیفرنیا – مطرح شد، از رشته ها و نظریات مختلفی بهره می گیرد؛ برای مثال، روانشناسی رشدی، نظریه یادگیری، آموزش انسان گرایانه، و همچنین آن رویه های مربوط به آموزش زبان که توسط هارولد و دوروتی پالمر در سال ۱۹۲۵ پیشنهاد شد.

Continue reading →

پیشینه روش تلقینی که تلقین زدایی نیز نام دارد، روشی است که توسط یک روانپزشک – معلم بلغاری به نام گئورگی لازانف  مطرح شد. این روش مجموعه ای خاص از توصیه های یادگیری است که از تلقین شناسی در روانپزشکی برگرفته شده است و لازانف آن را چنین تعریف میکند: علمی… که مربوط به مطالعه نظاممند تأثیرات غیر عقلایی و / یا ناخودآگاه است که انسان همواره با آن مواجه است (استویک، ۱۹۷۶).

Continue reading →