برنامه ریزی عصب شناختی زبان، یک روش در آموزش زبان نیست و از یک مجموعه از تکنیک های آموزش زبان که بر شالوده نظریه ها و فرض ها در سطوح رویکرد و طرح درسی باشد، ساخته نشده است. بلکه یک فلسفه انسان گرایانه و مجموعه ای از باورها و پیشنهاداتی است که براساس روان شناسی مردم پسند قرار دارد و برای این طراحی شده تا مردم را متقاعد سازد که آنان این قدرت را دارند که زندگی خود و مردم دیگر را در جهت بهتر شدن کنترل نمایند و توصیه های عملی برای چگونه انجام دادن این کار دارد….

Continue reading →

بنا به گفته رول و نورمن، اصول برنامه ریزی عصب شناختی زبان را می توان در تدریس تمام وجوه زبان اعمال کرد. برای مثال، توالی درسی پیشنهادی در زیر برای کمک به زبان آموزان است تا به لحاظ احساس از معنای مفهومی یک ساخت دستوری آگاهی یابند.‘ تأكيد اوليه این توالی درسی، همانا آگاهی دادن (و در واقع،تولید) نمونه هایی از زمان حال کامل در زبان انگلیسی است….

Continue reading →

خود اسم برنامه ریزی عصب شناختی زبان ممکن است فکر شخص را به این امر متی ان که انتظار داشته باشد برنامه ریزی عصب شناختی زبان براساس علم عصب شناسی زبان استوار شده باشد و یا اینکه از نظریه های رفتارگرای یادگیری بهره جسته باشد .

ولی در این ترکیب، کلمه neuro عطف به باورهای مربوط به مغز و چگونگی کارکر دارد: نوشته ها و ادبیات موجود درباره برنامه ریزی عصب شناختی زبان به هیچ نظریه با پژوهشی در علم عصب شناسی زبان اشاره ندارد. در واقع، پژوهش اساسا هیچ نقشی در برنامه ریزی عصب شناختی زبان ندارد.

Continue reading →

ريلات و لوهان برای اینکه نشان بدهند که چگونه معلم باید این اصل را در راستای پاسخگویی به جملات زیر که زبان آموزان مطرح کرده اند، اعمال نماید، مثال زیر را ارائه می دهند

الف: من از این بدم میاد. این فقط وقت تلف کردنه.

ب: هرکسی این را می گوید. این باعث می شود که حالم بد بشه.

ج: من نمی توانم آن را …

Continue reading →

برنامه ریزی عصب شناختی زبان (NLP) اشاره به یک فلسفه آموزشی و مجموعه ای از تکنیک های آموزشی دارد که نخستین بار در اواسط دهه ۱۹۷۰ توسط جان گریندلر و ریچارد بندلر به عنوان صورت جایگزینی برای روان درمانی ابداع شد.

گریندلر (روانشناس) و بندلر (دانشجوی رشته زبان شناسی) علاقمند بودند بدانند که چگونه مردم همدیگر را تحت تاثیر قرار می دهند و چگونه رفتار افراد موفق را می توان تکثیر و نسخه برداری کرد. آنها به مطالعه روان درمانگران موفق پرداختند و به این نتیجه رسیدند که آنان از الگوهای مشابهی در ارتباط با مراجعان خود، و زبانی که مورد استفاده قرار می دادند، تبعیت می کردند؛ و اینکه آنان همگی باورهای مشابهی به خود و آنچه انجام می دادند، داشتند‘‘ (رول و نورمن ۱۹۹۷).

Continue reading →